سلام و صبح بخیر
این ساعتها رو عقب کشیدن هم خوب فکریه . اینطوری احساس میکنم شبانه روز 25 ساعته . به هر حال برای یکی مثل من که دایم در حال دویدن هستم و زمان کم دارم یه جورایی بهتره . صبحها از خوابم یک ساعت کمتر شده مجبورم به خاطر اینکه نماز صبحم قضا نشه تا 5 و نیم حداکثر بیدار شده باشم . طبق یه عادت هم بعد از نماز صبح به هیچ عنوان خوابم نمیره . ولی وقتی یه ساعت جلوتر بود تا 6 میخوابیدم بعدش بلند میشدم و ریلکس میرفتم وضو و نماز .
انشالله هر زمان که وقت کافی داشتم برنامه یک روزم رو مینویسم . بخونید حتما خنده تون میگیره .
امروز هم از اون روزای پرکاره . نمازمو خوندم . ناهار درست کردم . منتظرم همسری گلم بیاد صبحانه بخوریم (همسرم محل کارشون هستن ) بعدش بریم 2 تا کار بانکی داریم .( خودتون هر چقدر دوست داشتید وقت براش درنظر بگیرین) بعدش ساعت 11 قرار در آژانس املاک داریم برای دریافت قسمت دوم پول خونمون (خونه ای که فروختیم). بعدش پرده هایی که برای منزل نو سفارش دادیم رو میارن . بعد میخاییم ببریم چوب پرده ها و یه سری چیزهای دیگه مثل سرویس مربوط به حمام دستشویی و ... رو نصب کنیم (درل کاری اساسی داریم ).بعد دوباره بیایم خونه ناهار بخوریم . به ادامه جمع کردن وسایلامون برسیم .زندگیمون پر شده از کارتن های جورواجور با سایز و رنگبندی های متفاوت . خیلی خنده داره .(بقیشو تا شب ویرایش میکنم فعلا تا ظهرشو داشته باشید)
کل کارهامون باید تا 3 مهر نهایتش تا 5 مهر تمام و خونه تحویل بدیم و تحویل بگیریم . مچ دست چپ ام به شدت درد میکنه .و این خودش مصیبتیه تو این هاگیر واگیر. ولی چه میشود کرد .کارها باید پیش بره. البته مراقب هستم ولی ایکاش آدم تو این موقعیت ها همراه یا همراهان خوبی در کنارش باشن .
خاطر نشان میشود من تو این شهر دراندشت غریب هم هستم ( باید یه روز هم در مورد خودمون یه توضیح کامل بدم )